رضا امیر خانی نویسنده خاصی است که همه چیز او خاص و گاهی عجیب است حتی رسم الخط و نوشتنش. معمولا اول رمانهایش را ضعیف شروع میکند ولی در انتها چنان گیرا و جذاب مینویسد که خواننده را در جای خودش میخکوب میکند و اجازه نمیدهد خواننده کتاب را بر زمین بگذارد. نوع نوشتن او هم خاص است استفاده از واژههای تخصصی و بیگانه ذهن خواننده را به تکاپو وا میدارد که منظور و مراد نویسنده چیست؟ و این فکر را به ذهن متبادر می کند که گویا نویسنده به زبان خارجی تسلط خوبی دارد.
«از به» کتابی که با تمام مشغلهها دو روزه آن را خواندم از آن کتابهایی است که در آخر انسان را از زمین و زمان میکند و مانند تمام رمانهای امیرخانی داستان چنان پیچ و تاب میخورد و خواننده در حس تعلیق فرو میرود که کتاب را رها نمیکند و در انتها آنچه انتظار ندارد به یکباره اتفاق میافتد. برای من همیشه کنه داستان، هدف، نیت و پیام آن فراتر از همه چیز دیگر قرار میگیرد و به جای توجه و التفات ویژه به ساختار داستان، نوع نگارش و روشهای داستان نویسی دل به خود داستان میسپارم تا مراد نویسنده را متوجه شوم؟
رمان همه چیز را به تمسخر میگیرد و عقل آدمی را به هماوردی دل میبرد و همان جا زمین خورده و مغبون به تصویر میکشد. اما ورای این جنگ، امیرخانی شاید سخنی دیگر هم دارد و آن اینکه در میانه این همه هندسه و مکانیک هنوز هم میتوان عارفانه و عاشقانه و با حاکمیت ولایت زیستن را تجربه کرد. در این رمان نیز آرش تیموری همان خشایار بیوتن است یا شاید بهتر باشد بگوییم خشایار بیوتن همان آرش تیموری رمان «از به» است، تصویر شخصیتی که همیشه برای من نماد خلاء معرفت و بیشعوری انسان است و اینکه یک انسان تا چه اندازه میتواند کم فکر و کم عمق باشد. شخصیت سرگرد میریان از آن دسته آدمهای داشمشتی و با مرام است که آدم آرزو دارد تعدادشان زیادتر باشد تا جامعهمان این اندازه خشک و بیروح نباشد و هنوز هم بوی رفاقت و مرام بدهد. و در آخر مومنی خود باخته به نام مرتضی مشکات که انسان تراز مولا علی علیه السلام است، اعلای اعلاء...
رمان در واقع کش و قوس فکر کوتاه، زمنیی و حسابگر آرش تیموری است که همه چیز عالم را به مکیال و سنجه کمیت مینگرد و عقلانیت ابزاری آدمی را اصالت میدهد با تفکر مرتضی مشکات، بهترین خلبان دوره دیده ینگه دنیا که در عین تکنیک و فن از خود و هر آنچه دارد میگذرد، به حضرت دوست توکل میکند و صاحب امر را به یاری میطلبد و در آخر جان در ره موطن خویش فدا میکند تا جان جوان خود را فدای جانهای فراوان جوانان وطنش کند آنهم از تیغ تیز شیمیایی دضمن قدار و نامرد. از نفسهای مسموم کارخانه خردل سازی غربیها در دل عراق، همان خردلی که بعدتر سردشت، حلبچه و کرند غرب را بی نصیب نمیگذارد. داستان رفاقتها و شیرین زبانیهای میریان است، رحیمی که دستگیری میکند و همیشه رفاقتش مایه امید است. آنکه به پای رفاقت جان میدهد و به لطایف الحیلی فوج طبیبان قلم و تیغ به دست را مستاصل میکند و تمام فرضیات و اوهام آنها را دور میریزد تا اثبات کند مرتضی هنوز هم عقاب تیز پرواز آسمان است.
امیرخانی باز در پرده میخواهد فریاد بکشد «شیعه صاحب دارد و به حال خود رها نمیشود و هر آن صاحب او با اوست»؛ آنچنان که دخترکی معصوم رها نمیماند و دست روزگار با شهادت پدر و مادرش به تیغ میگهای عراقی، رنجها و سختیهای تنهایی او را صاحب مادری طیبه و پدری مرتضی صفت میکند. فرانکی که از کنج پارتیهای شبانه به سه کنج مسجد جمکران مامن میکند و نماز زیارت صاحب میخواند.
شاید متن حاضر کمی با غلبه و قلیان عواطف نگاشته شده باشد اما فارغ از احساس باید اعتراف کرد این کتاب از آندسته رومانهایی است که ارزش خواندن دارد و من با خواندنش حس نکردم زمان را بی راه از دست دادهام، در ابتدا کمی کلیشهای و خسته آور شروع میشود اما مثل همیشه انتهایی در اوج و غیر منتظره دارد. خط تعلیق خوبی دارد و نکته قوت آن به مانند بیوتن غیر منتظره تمام شدن آن است. همچنین به مانند «نفحات نفت» پر است از نکتههای ریزبینانه که گاهی ذهن را شدیدا به خود مشغول میکنند. امیرخانی روابط و نیازهای انسان را در این زمان به خوبی تصویر کرده و خواننده خود را با فضای روحانی آن آشنا میبیند. و در بزنگاهها هم از معارف دینی هنرمندانه و بجا استفاده کرده است. کتاب هم چندان طولانی نیست و میتوان آنرا یک روزه تمام کرد.
الحق که امیرخانی نویسنده قابلی است.
/نگاهی-به-کتاب-از-به.html
طبقه بندی: <-EntryCategory->،
برچسب ها:، رضا امیرخانی,امیرخانی,کتاب از به,کتاب,از به
دنبالک ها:،