
از سویی با نگاهی گذرا به آثار منتشر شده در حوزه چاپ کشور هم می بینیم که این روش هنوز هم موثر و کاراست تا جایی که کتاب های فیلسوفی چون یاستین گوردر که تفکرات فلسفی غرب را در قالب داستان و رمان به خوانندگان خود عرضه می کند پر فروش و جذاب هستند و با تیراژ بالا و ترجمه های چند طبع و مورد استقبال مردم قر ار می گیرند.
اما هدف ما از این مقال کوتاه بررسی صنعت نشر و چاپ کشورمان نیست بلکه اشاره ای به این معناست که تمدن غرب برای انتقال فرهنگ و تفکرات خود از تمام ابزارهای تکنولوژیک خود استفاده می کند و یکی از این ابزارها که نوین ترین جلوه قدرت مغرب زمین است سینماست، آری سینما عصای جادویی تمدن غرب...
نباید این را هم فراموش کنیم که ساحت فکری بشر مدرن نیز دستخوش تغییر شده، بشری سطحی نگر، متحیر، کم عمق و بس سمعی و بصری شده که همه چیز و شاید همه جهان را از دریچه عکس و فیلم می بیند و به خود فرصت نمی دهد کوچکترین تفکری در مورد دنیای پیرامون خود داشته باشد و آنچه را که از برایش تصویر کرده اند باور می کند. به وضوح می توان در نوع بشر امروز دریافت کاربردی و کپسوله شده اطلاعات را مشاهده کرد تا جایی که هستی شناسی را هم در قالب یک فیلم سینمایی پذیراتر است تا خواندن کتاب های فراوان در مورد آن.
فیلمLucy این جهان شناسی و هستی شناسی مدرن را به انسان مدرن ارائه می کند که انسان خدای واره ای زمینی و هماهنگ با طبیعت است. این فیلم، در واقع نوع نگاه تمدن غرب به هستی، وجود، مبدا و معاد آن است؛ جهانی که انسان در آن محور است می سازد، می فهمد، اراده می کند و خود نیز اجرا می کند. ترسیمی از نظریه های علمی تدوین شده در غرب که غایت ها و آمال جدیدی برای بشر مدرن طرح می کنند. این فیلم نه چندان بلند پر از نکته های بس عمیق و قابل توجه است که در لفافه جلوه های ویژه و بازی قوی بازیگرانی مانند اسکارلت جانسون و مورگان فریمن پیچیده و در ناخودآگاه به کام ذائقه آدم عصر مدرن ریخته می شود.
فیلم چنان جذاب است که بیننده را در جای خود میخکوب کرده و او را محو قدرت علم و تکنولوژی بشر می کند، بشری که حال در آزمایشگاه ها و لابراتوراهای خود عصاره خدای شدن را آفریده و دختری به نام لوسی را به خدایی طبیعت گرا تبدیل می کند. عصاره ای به نام cph4 که آدمی معمولی مانند لوسی را در آخر به خدایی یگانه با طبیعت و یگانه با ماده و انرژی تبدیل می کند، فیلمی که به جای عقل و عرفان محض شیخ اشراق، فلسفه مغز محض را قرار داده است.
نکات نغزی در این فیلم است که در این مجال به برخی از آنها می پردازیم.
سیر روال فیلم به خوبی نشان می دهد بشر در نظر تمدن غرب تنها کالبدی است با مغزی که مرکز تفکر، قدرت و اراده اوست و توان این بشر بیش از هر چیز مقهور توان استفاده از ظرفیت مغزی اوست؛ چنانکه استاد دانشگاه در کلاس شلوغ درس خود آدم عادی را برای استفاده از ظرفیت ده درصدی مغز توانا عنوان می کند و لوسی به توانایی استفاده از تمام ظرفیت مغز خود می رسد و آنگاه جسم او محو و در طبیعت حل می شود؛همانزمان که ابر رایانه های مرکز تحقیقات به خاکستر تبدیل می شوند و لوسی به طبیعتی مشعور که در همه جا حضور دارد مبدل می شود.
داستان زندگی و به وجود آمدن بشر از زبان استاد دانشگاهی بیان می شود که در کلاسی شلوغ برای دانشجویان و حضار خود نظریه داروین و همچنین نظریه تکامل مغزی خود را طرح می کند و به دنبال بیان فرضیه ای علمی از این رشد مغزی است، از زمانی که موجودات تنها یک سلول بوده اند و با تقسیم خود به موجوداتی کامل تبدیل می شوند، زمانی که سلول عصبی اولیه تنها سلولی مشعور است و مغز تنها به اندازه چند میلیگرم بوده و در طول زمان به اندازه ای بزرگتر تکامل و رشد می یابد و در آخر بشر را در اوج هرم حیوانات قرار می دهد.

نکته ی جالب این قسمت بیان تقسیم سلول و حرکت است که موجب حیات انواع موجودات شده است. اما می بینیم که به مانند نظریه داروین اینجا هم علت اصلی موجبات، وجود سلول و تقسیم آن(محرک اول) بیان نمی شود و گو داستانی از میانه برای مخاطب نقل و کتابی از میانه خوانده می شود. به مانند برخی نظریات فلسفی غرب در حرکت که فاقد خدایی صانع و آفریننده هستند تا با علم، حکمت، اراده و قدرت خود هستی را بیافریند، تدبیر کند و به حرکت در آورد. بزنگاهی که در مشرق زمین فلاسفه مسلمان آن را درک کرده و ترمیم می کنند و از پس معلم ثانی« فارابی»، بوعلی، شیخ شهاب الدین سهروردی و ملاصدرا آنرا تکمیل می کنند.
در انتهای فیلم داستان هستی در نگاه و ذهن لوسی از زمانی آغاز می شود که انفجار بزرگ رخ می دهد و باز هم می بینیم جای علت العلل خالی است و هستی به مانند ماشینی به ناگاه آغاز به انفجار و حرکت می کند. و این نکته تناقضی عجیب در دنیای کمی گرای علم است که برای هر پدیده ای به کمیت ها چنگ می زند و ناگاه برای بیان علت هستی به سکوت فرو می رود.
استاد، حیوانات را برای استفاده از تنها سه تا پنج درصد ظرفیت مغز خود توانا می شمارد و انسان را دارای توانایی استفاده از ده درصد اما نکته جذاب تر نوع ایدئولوژی و غایتی است که در این فیلم به مخاطب عرضه می شود «هدف هستی فقط وقت گذرانی است».
این بار غایت ها هم به محاق می روند و غایت بشری که تنها توان استفاده از ده درصد مغز خود را دارد زندگی و گذران وقت می شود و در میانه های فیلم همین استاد به لوسی پیشنهاد می دهد هرآنچه دارد را که همان دانش است به نوع بشر تقدیم کند. این غایت غایتی جدید برای بشر است: «وقت بگذران و آنچه از علم و دانش داری به نسلهای بعد از خود تقدیم کن». استاد به لوسی می گوید که نمی داند استفاده از صد درصد توان مغزی موجب چه چیزی می شود ولی پیشنهادش انتقال دانش به نوع بشر است و این هدف را تنها هدف حیات میشمارد که هدفی بزرگتر از آن نیست.

در فیلم اثری از عدالت و حسابرسی هم دیده نمی شود تا جایی که لوسی به عنوان یک خدای قاهر خود شریعت نصب و خود نیز اجرا می کند و خدای گونه بیمار خفته بر تخت جراحی بیمارستان را به کام مرگ می فرستد انگار معیاری برای عمل آدمی غیر از توان مغزی او در این دنیای جدید وجود ندارد.
موضوع جالب توجه دیگر، انتقال دانش توسط سلول هاست که در واقع حامل این پیام است که سلول های بدن آدمی این توان را دارند که دانش هزارها ساله از هستی خود را حفظ و به ما ارائه دهند. با تسامح می توان گفت این حرفی بیراه نیست که عارفان هر ذره در عالم هستی را آیتی از جانب حق تعالی می دانند که اسرار هستی را در خود نهفته دارد و در مرتبه ای انسان را بعنوان جهان کوچک که نمونه کامل جهان اکبر در برابر دیدگان آدمی است اما برای دنیای پوزیتویستی که به اندازه گیری و کمیت ها خو کرده عجیب است که مدعی شود تمام دانش هستی در یک سلول قرار داشته باشد.




در یک قرآن کلام هستی شناسی متفاوت و کاملی دگرگونه برای بشر ارائه می دهد. هستی شناسی که شاید بتوان گفت در سایه کم کاری نویسندگان و فیلم سازان مسکوت مانده و به بشر تشنه معارف امروز ارائه نشده، آن هم در دنیایی که فلسفه و کلام مدرسی و اسکولاستیک مسیحی در گیر و دار تناقضات و مشکلات فراوان عقلی در برابر تفکر تجربه گرای بعد از رنسانس مغرب زمین سپر انداخته و زانو زده و در آخر گردن زده شده و آدمی را تسلیم تیغ علم محض کرده است. هستی شناسی که انسان مدرن بی شک تشنه و عطشناک آن است.
فیلم را می توان در بوته فلسفه نیز به نقد کشید و مشکلات فلسفی فراوان به آن وارد کرد: از عدم شکست سلسله علل و نقص در ارائه آن در داستان آفرینش برگرفته شده از نظریه داروین، از خلق آدمی بر پایه تصادف، از عدم وجود خداوند، از بقای روح که یگانه با طبیعت است و از نفس و روح آدمی و اثر آن بر بدن و همچنین از فطرت آدمی که در پرداخت هستی شناسانه این فیلم کاملا مسکوت مانده است.
از منظر فقه و فلسفه اخلاق می توان به فیلم پرداخت که جایگاه قوانین، شریعت و اخلاق چیست و از کجا نشات می گیرند و به کجا ختم می شوند؛ آنجا که لوسی مانند دیوانه ای رانندگی می کند و با تصادف جان دیگر آدمیان را به خطر می اندازد و انگار همین اندازه که مغز او بیش از دیگران تواناست مجوزی برای کشتن و نابودی دیگران توسط اوست.
در یک کلام می توان گفت این فیلم انسان را خدای واره ای زمینی و هماهنگ با طبیعت می شمارد که هدف و غایت او گذران وقت و انتقال صرف دانش به نسل های بعد است. این فیلم، فیلمی بی خداست و همان اشکالاتی برآن وارد است که بر فلسفه مدرسی مسیحیت، و علم گرایی افراطی مغزب زمین وارد است. اشکالاتی که علم نوین بشر با تمام جلوه ها و زرق و برق خود هنوز نتوانسته به بسیاری از مغاک های عمیق فلسفی آن پاسخ دهد.
در آخر کاش روزی فیلمی به مانند لوسی از نوع مشرقی آن تولید شود که تمدن و فرهنگ غرب را بنیادی به چالش کشیده و هستی شناسی اصیل و برابر عقل را به او ارائه دهد، آنزمان است که می توان دید به واقع در این میانه بشر کدامین سو خواهد ایستاد.
/لوسی-خدای-واره-ای-زمینی....html
طبقه بندی: <-EntryCategory->،
برچسب ها:، لوسی,لوسی2014,خدای واره,خدای واره زمینی,جسمانیت,جایگاه مغز در تفکر غربی,داروینیسم,تنازع بقاء
دنبالک ها:،