سکوت و چه زیباست سکوت ، چه زیباست نشنیدن ، ندیدن ، نبودن ، عدم و نیستی.
این سکوت آشناست ، گو اینکه با روح و فطرت است ، گو این سکوت تازه نیست ، گو آن را تجربه کردهام و گویی زمانی بخشی از وجود من بوده است و یا نه شاید هنوز هم هست.
سکوت زیباست ، سکوت دل انگیز است ، سکوت ساکت ماندن است که او بگوید ، وجود دمیده شده از او بگویید نه خلق او.....
آری این سکوت در ذات آدمی جاری است ، این سکوت یادآور و یادگار دوران عدم است ، دوران تنهایی ، دوران نیستی و نبودی ، آنجا که فقط ذات او بود و هیچ ؛ آنجا که غیری جز او نبود.
روح و دل با این سکوت آشناست.
بر شب و سکوت او پناه میبرم چنانکه صدای خلق را تهی بینم که شاید صدای دل برآید ، یا شاید صدای او.....
مگر نه این است که او از روح مقدس و والای خویش در آدمی دمید پس آنچه از اوست در آدمی نیز جاری است ، یادگار است ، نشانه ای است.....
و سکوت و تنهایی که ذات اوست در آدمی نیز هست ، درش نیز زیبایی است و هر آنچه آدمی را به یادش اندازد و فراهم کند سکوت را ؛ برایش خوشایند.
آری پس اینگونه است که سکوت زیباست و دل شب مأمن ، همدرد ، همراز ، همراه و محراب دل ؛ آشنای بغض های فروبسته ، گریه های پنهانی ، نجواهای شبانه و زمزمه دلگیریهای روزانه در گوشهای شنوای سکوت شب.
و در چنین شبی است که او لیله القدری می آفریند ؛ آری در دل شب و در دل سکوتش در تنهایی ، دوری و غربت حرا و در دل سکوت ، آنجا که گوش شنوایی خود را گشوده است که بشنود نوای ملکوتی را از جایی از کسی ، نه در روز و نه در غوغا و نه در صدای غیر او و گاه شیطانی.....
این تنها نمونه ای از اعجاز سکوت و شب است و تنهایی و تاریخ که پر است از این سکوتها.
و سکوت هنوز زیباست و دل شب نیز.